چهارشنبه - ۰۵-۰۲-۱۴۰۳
فلاکت دین یک باره هم بیان و هم اعتراض علیه فلاکت واقعی است.دین آه آفریده ستم دیده،دل جهانی بی دل،و روح شرایط بی روح است.افیون توده هاست

شوراها

گرایش کمونیسم شورایی

آیا سرمایه داری آینده ای دارد؟


آیگیل نیلسن
19-03-2021
856 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :


 

آیا سرمایه داری آینده ای دارد؟

 

از آیگیل نیلسن

ترجمه از دانمارکی به فارسی، شکرالله کمری ماژین

چاپ بار اول در سایت اخبار روز

[یادآوری مترجم:

درود به رفقای گرامی سایت شوراها

این متنی که به شکل ضمیمه خدمتتان فرستاده ام‌،ترجمۀ یک مقاله از "آیگیل نیلسن" – از چهره های شناخته شده چپ دانمارک است. اصل مقاله به زبان دانمارکی و در نشریۀ "سکوب" ارگان حزب کمونیست دانمارک – دی کِی پی – چاپ شده است. من آنرا به فارسی ترجمه کردم و 5 سال پیش در مارس 2016 در اخبار روز چاپ شد‌،بنابراین اگر مورد پذیرش برای درج قرار گرفت‌،فکر می کنم که قید منبع اولیه (اخبار روز) ضروری باشد.

با درودهای رفیقانه

نادی 18/03/2021]

 

 

میتوان پرسید: چرا باید در برابر سرانجامٍ سرمایه داری علامت سؤال گذاشت؟

جامعه ی سرمایه داری جامعه ای است که ما در آن زندگی میکنیم و بهر جهت تا همین اواخر همه چیز ظاهرآ به خوبی گذشته است‌،و اکنون که مشکلات اقتصادی- به شکل بحرانهای پی در پی  – خود را به طوری جدی نشان داده اند‌،این سؤال پیش ‌می‌آید که آیا این نیز فقط از نوع تحولات موقتی نیست؟ 

سرمایه داری‌،پیشتر هم نشیب‌ها داشته است   –جدی‌ترین آن در سالهای 30 بوده   –اما مجددآ به روی پاهای خویش ایستاده است. این میتواند دیگر باره تکرار شود.

امروز که من در برابر آینده ی سرمایه داری علامت سؤال ‌می‌گذارم‌،در واقع پرسشی است که بایستی عمیق‌تر بررسی شود.

سیستم سرمایه داری ما ‌می‌تواند بحران‌های موقتی ای را از سر بگذراند که بهر جهت از میان آنها سر بیرون آورد‌،اما آنچه که مورد ادعای من است‌،این است که این سیستم دارای مکانیسم‌های ذاتی است که عملکرد آنها بالاخره در یک محدوده زمانی ای متوجه موجودیت خود سیستم خواهند شد و نهایتآ در جهت عکس این موجودیت عمل خواهند کرد. 

اینکه سیستم سرمایه داری حجم عظیم تولیدات را با خود آورده است‌،چیزی که هیچ سیستم دیگری تا به این پایه در این کار موفق نبوده است‌،امری غیرقابل انکار است.

بورژوازی در این صد ساله ی اخیر که طبقه ی مسلط جوامع بوده است‌،آنقدر نیروهای تولیدی خلق کرده است که با حجم عظیم خویش از مجموع تمامی نیروهای تولیدی که نسل‌های پیشین خلق کرده بودند پیشی گرفته است. مسخر کردن نیروهای طبیعت‌،ماشینیزم‌،بکاربردن شیمی در صنعت و کشاورزی‌،کشتی بخار‌،خطوط راه آهن‌،تلگراف ‌،به عمل آوردن زمینها در تمام مناطق جهان‌،قابل کشتیرانی نمودن رودخانه‌ها‌،مردمان بیشماری را از زمین‌ها راندن‌،... به طوریکه بشر در هیچ قرن دیگری نمی‌توانست تصور کند این چنین نیروهای تولیدی در پشت کار و فعالیت‌های اجتماعی خوابیده اند.

سیستم سرمایه داری زنجیرهای کهنه را که شامل دستورات و فرامین جهت حفظ مناسبات اجتماعی بودند پاره کرد. 

تا جایی که مارتین آندرسن نکسو در "پله فاتح" تسلیم شدن کفاشان بورنهولم را به محصولات ماشینی مدرن‌ترسیم کرده است. 

کفاشان و بسیاری صنعتگران دستی پیشین دیگر مانند آنان‌،اکنون "آزاد" بودند به این مفهوم که می‌توانستند نیروی کار خویش را به آن کس که خریدار آن بود بفروشند‌،اما آنها ناگزیر به این امر هم بودند‌،چرا که میبایست نان روزانه شان را تأمین میکردند.

خلاصه ی قضیه‌،نکته ی مهم در سرمایه داری به این شکل خواهد بود که:

کارگر ـ آنکه صاحب ابزار تولید نیست–ـ مجبور است نیروی کار خویش را به آنکه صاحب ابزار تولید  است بفروشد. در خلال تولید‌،کالاهائی تولید میشوند که میتوانند به ارزشی بیشتر از ارزشی که صاحب سرمایه برای آن کار انجام شده، پرداخته است‌،فروخته شوند. وی بدین شکل صاحب چیزی خواهد بود که  ارزش اضافی نامیده می‌شود. 

صاحب سرمایه میتواند با ارزش اضافی خویش‌،سود خویش‌،مازاد خویش یا هرچه که بتوان نامید‌،برای خود یک ویلای بزرگ خیره کننده در استراندوٍی بسازد‌،اما اگر وی منطقی‌تر فکر کند‌،این مقدار ارزش را جهت توسعه ی کسب و کار بکار میبرد یا شاید هم جهت راه انداختن یک کاسبی جدید‌،بطوریکه بتواند سود بیشتری را عاید شود. سودی که سود جدیدتری را با خود بیاورد و همینطور تا آخر. این همان سنگ .زیرین توسعه ی بی وقفه محصول سرمایه داری است 

اما شاید صاحب سرمایه دیگری نیز محصول مشابهی را خلق کند. اجازه بدهید کفش را مثال بزنیم. بنابر آنچه در بالا توضیح داده شد اگر کسی کفش تولید شده اش را ارزانتر بفروشد ـ  با توجه به ثابت بودن سایر فاکتورها ـ میتواند نسبت به رقیب خویش فروش بیشتری داشته باشد. اما چگونه کفشها را ارزانتر به فروش میرساند؟

او میتواند دستگاه‌های جدید و مدرن بیشتری را بکار ببرد اما امکان دیگری نیز وجود دارد: او میتواند به کارگر مزد کمتری بدهد. این همان چیزی است که صاحب سرمایه همیشه سعی بر آن دارد. اما در برابر چنین چیزی کارگر و همکاران وی طبیعتآ مقاومت خواهند کرد. بنابراین ما شاهد مبارزه ی طبقاتی ای خواهیم بود که گویای تعارض بین سرمایه و کار میباشد. یکبار اولی پیروز میشود‌،بار بعد دومی‌بر اولی فائق می‌آید. اما میتوان گفت تقریبا همیشه این سرمایه است که حرف آخر را میزند. اگر این برخوردها کارش به جای باریک‌تری بکشد‌،سرمایه از قدرت دولتی یعنی پلیس‌،زندانها و غیره و غیره استفاده میکند.

 

تضادها

مهمترین تضاد آنست که سرمایه به شکلی دائمی قدرت را نزد تعدادی معدود متمرکز میکند. تعدادی که رفته رفته کمتر‌،محدودتر و همچنان غنی‌تر و غنی‌تر میشوند در عین حال که یک ارتش  از انسانهائی که صاحب ابزار محصول نیستند خلق میکند. این ارتش آن چنان قدرتی دارد که کاملآ به راحتی می‌تواند سیستم حاکم را واژگون کند در صورتی که بخواهد از تمامی نیروهایش استفاده کند. اما این ارتش ارتشی است غیرفعال که ظاهرآ هنوز با تحمل و بردباری زنجیرهای خویش را با خود حمل میکند. این ارتش ارتشی است بالقوه تهدیدکننده برای سرمایه. 

سرمایه‌،سایر تعارضات و تضادهای درونی خویش را نیز دارد. من قبلآ اشاره کرده ام به اینکه صاحب سرمایه دائمآ در پی آن است که کارگران خویش را وادارد به اینکه با ارزانترین حد امکان کار بکنند. اما اگر کارگران خیلی فقیر بشوند دیگر توان مالی ـ قدرت خرید محصولات و کالاهایی را که کارخانجات صاحب سرمایه تولید میکنند ـ  ندارند. بنابراین وی مایل به این نیز هست که کارگران آنقدر از کار خود پاداش ـ  دستمزد ـ داشته باشند که بتوانند کالاها را بخرند. 

بنابراین گرچه کارگران از طریق مبارزات کارگری بسیاری‌،بخاطر شرایط حقوقی بهتر مبارزه کرده اند‌،سرمایه نیز بالتبع دراین مبارزات ذینفع میباشد. بله‌،ما اکنون به این نقطه رسیده ایم که سرمایه مایل است که کارگران با کار فشرده ی روزافزون خویش آنقدر پول بدست بیاورند که بتوانند کالاهایی را که واقعآ نیازی به آنها ندارند بخرند.

 

اکنون به شکل مداری درآمده است که چرخش آن پایان ندارد. این بدان معنی نیز هست که تولیدکنندگان بطور مدام- در پی یافتن کالاهای جدیدی هستند که بتوانند به مردم بفروشند. یک تأثیر دائمی ایدئولوژیکی بشکل شگفت آوری بخش عظیمی از مردم را وادار به ورود به مکتب مصرف می‌کنند بطوریکه هدف زندگی "خرید" باشد. خریدن تا جایی که امکان دارد. بطوریکه آنها مجبور باشند که در مدت زمان کوتاهی کالاهای خریداری شده را دور بیندازند به این هدف که بیشتر بخرند. خلاصه ی پیام به این شکل درمی‌آید

 که "بیشتر مصرف کنید‌،دور بیندازید‌،بیشتر بخرید‌،بیشتر بسازید‌،بیشتر بخرید‌،بیشتر دور بیندازید‌،بیشتر بخرید" ... 

 

این مکتب مصرفی می‌تواند از حد و میزان خود بیرون آمده،  از حالت تعادل خود خارج شود. در این وضعیت، اصطلاح "شاپ الکُلیک" به آدمهایی که دچار "بیماری خرید" یا معتاد به "بیماری خرید" شده اند اطلاق می‌شود. این آدمها معتاد به خرید شده اند درست مانند کسانیکه اعتیاد به قمار پیدا میکنند. این   

 روند با شتابی روزافزون در حال رشد کردن به سمت یک مشکل همه گیری است که اکنون درمان‌های روانشناسی برای بهبودی آن به کار میبرند.

 

هرآدمی میتواند از دیدگاهی اخلاقی متأثر شود از اینکه انسانها را به صورت موجوداتی درآورده اند تا این حد فقیر از لحاظ ارزشهای انسانی. اما این حرکت رو به رشد به این مفهوم نیز هست که سرمایه مجبور است به تولید بیشتر و بیشتر ادامه دهد تا جائیکه طبیعت (محیط زیست) همه ما آدمیان را مورد سوء استفاده قرار دهد.  فردریش انگلس، خیلی زودتر از اینها‌،در سال ۱۸۷۶ در مقاله ی پایان نیافته ای  به انسان هشدار داد که فکر نکند که میتواند بطور کامل بر طبیعت مسخر شود. 

وی می‌نویسد:«بگذارید زیاد ننازیم به پیروزی انسانی خود بر طبیعت. در ازای هر پیروزی ما طبیعت از ما انتقام خواهد گرفت. هر یک از آنها مطمئنا در وهله ی اول عواقب و تبعاتی است که ما حسابش را میکنیم اما در وهله دوم و سوم تأثیرات غیر قابل پیش بینی ای خواهند بود که در اغلب موارد بطور قطع میتوانند همان تبعات و عواقب وهله ی اول را تشدید کنند». 

«انسانهایی که در مزوپوتامی‌،یونان‌،آسیای صغیر و جاهای دیگر جنگل‌ها را بخاطر زمینهای زراعتی از بین بردند‌،تصور این را نمی‌کردند که زمینه ای را فراهم میکنند که این سرزمینها اکنون به بیابانهای لم یزرع تبدیل شوند‌،بطوریکه آنها با دستبرد زدن به جنگلها مناطق انبوه جنگلی و بیشه‌ها را از بین بردند. زمانی که ایتالیایی‌ها در شیبهای جنوبی آلپ درختان جنگلی را مصرف می‌کردند هیچ تصوری از این نداشتند که ریشه‌های جریانات و رگه‌هایی را که زمین‌هایشان را مشروب می‌کرد قطع میکنند. اطلاعات آنها در مورد اینکه آنها بدین شکل جریان آب را در اغلب اوقات سال از تپه‌های خود قطع می‌کردند کمتر بود. در عوض در فصول بارانی آب رودخانه طغیان می‌کرد و مزارع و دشت‌های آنها به زیر آب میرفت».

انگلس ادامه میدهد:

«ما هر لحظه می‌توانیم به خاطر بیاوریم که به هیچ وجه نتوانستیم بر طبیعت غلبه کنیم آن چنان که یک فاتح بر ملتی بیگانه غلبه می‌کند مثل کسی که بیرون از طبیعت ایستاده است. ما با گوشت و خون و مغزمان به طبیعت تعلق داریم و در درون طبیعت قرار داریم و تمام سروری و تسلط ما بر طبیعت شامل این میشود که ما ارجح بر هر سرنوشت دیگری بتوانیم قوانین آن را بپذیریم و آنها را به خوبی بکار ببریم».

                                       

اکنون می‌توانیم این حساب و کتاب‌ها را کنار بگذاریم. شاید یک بحران اقتصادی دیگری از راه برسد که بتواند موقتآ ترمز این رشد را بکشد.

شاید تغییرات آب وهوایی شرایطی را ایجاد کند که دیگر امکان تولید محصول به آن میزان دلخواه وجود نداشته باشد. اما این سیستم طبیعتآ بر رشد اقتصادی مستمر حساب می‌کند بدون اینکه توضیح دهد که چگونه خواهد توانست از گرمایش زمین اجتناب کند. 

به اعتقاد من اگر رگ زندگی سرمایه داری بچنگ گرفته نشود و اگر انسانها آغاز به ترک اعتیاد خویش نسبت به مصرف نکنند و یک شیوه ی زندگی جدیدی را نیاغازند‌،هیچ امکان واقعی در جهت مبارزه با گرمایش و ویرانی این زمین ما وجود نخواهد داشت. 

تأثیر ویرانگر کنونی سرمایه داری بر طبیعت درونی انسان

وقتی که یک انسان تسلیم مصرف میشود‌،خود را نیز موظف احساس میکند به اینکه تا حد اعلا خویشتن را به خرید کالاهایی که بازار عرضه می‌کند تحت فشار قرار دهد‌،و اگر این انسان به شکلی داوطلبانه وارد این بازی استرس زا نشود‌،از جانب نظم و قوانینی که اکنون حاکم بر بازار کار است برای ورود به آن تحت فشار قرار میگیرد. آنهائیکه زیر این بار نمیروند اقلیتی ناچیز هستند.

کارگزاران این نظم موفق شده اند که مردم را به راهی که  آنها می‌خواهند سوق دهند و به این سان ارزشمندی انسان در نظام سرمایه مورد بی حرمتی قرار گرفته است.  

آنها توانسته اند به مردم این اعتقاد را القاء کنند که بایستی بدون حد و مرز در جهت تهیه ی بیشتر و بیشتر وسائل مادی تلاش کنند و بنابراین بایستی فرسوده شوند.  بهمین خاطر است که امروزه  اعصاب انسانها زیر پتک قرار دارند. آدمی غالبآ خود را دور کرده است از فکر کردن به اینکه واقعآ به چه چیزهائی نیاز دارد. این نیازها میتوانند فراغت کافی‌،روابط خوب با فامیل نزدیک و افراد دیگر‌،پرورش دادن استعدادهای مبتکرانه‌،غذای خوب و سالم و وقت جهت لذت بردن از آن‌،فعالیت خوشایند روزانه ی بدنی‌،ووو باشند.

وقتی که انسانها را از فکر کردن به اینگونه نیازهای ضروری دور میکنند‌،آنها را نسبت به خویش بیگانه می‌گردانند. در واقع یک بیگانه سازی صورت میگیرد. انسان نسبت به آنچه که واقعآ می‌بایستی بشود بیگانه میگردد‌،چرا که وی یک انسان است.

اما مرزی هست در اینکه انسان چقدر میتواند رفتن در این جهت را تحمل کند. ما نظرات و اعتراضاتی میشنویم در میان افکار عمومی ‌که نسبت به رفتار با انسانها به مثابه یک کالا معترضند. از آنجائیکه سرمایه صرفآ به اتیکت گذاری کالایی بر انسانها ادامه میدهد‌،رفته رفته به آن لحظه نیز نزدیک خواهد شد که این تضاد بین خواسته‌های سرمایه و خواسته‌های انسانهای معمولی در یک برخورد شدید خود را به نمایش بگذارد.

 ما در سطحی جهانی  شاهد هستیم که نیروی کار انسانها صرفآ بعنوان یک کالا به حساب می‌آید. تفاوت عظیم بین کشورهای ثروتمند صنعتی و کشورهای فقیر جهان سوم باعث شرم  بشریت است. بنا کردن مستعمرات در گذشته پایه ریزی یک بخش از اساس این ثروت را موجب شد. ثروتی که در یک بخش کوچکتر جهان انباشته گردید. عادلانه می‌بود اگر امروز این کشورهای ثروتمند بخش قابل توجهی از ثروتشان را به کشورهای عقب افتاده بازپرداخت می‌کردند‌،اما این به شکل کمک ناچیزی به کشورهای فقیر درآمده است که تأثیر چندانی بر فقر در این کشورها ندارد. در کشورهای اتحادیه اروپا و در آمریکا امروزه علیه مهاجرت گسترده از کشورهای فقیر از طریق کمک گرفتن از ارتش و پلیس  تدابیری اتخاذ میشود در جهت ممانعت از ورود مهاجرین به خاک این کشورها، که از راههای دریایی و طرق خطرناک دیگر سعی در آمدن به این جاها دارند برای بهره بردن از یک سهم ناچیزی از این ثروت.

بدین وسیله یک تنفر و نارضایتی ای ایجاد میشود که برای همه ما ثروتمندان عواقب وخیمی در بر خواهد داشت.

راه حل‌های کوتاه مدت

چه نابود کردن طبیعت و چه سوء استفاده ی نابودکننده از انسان، همه اقداماتی در جهت اهداف کوتاه مدت اند. 

در صورتی که سرمایه یک افق درازمدت‌تری در پیش رو می‌داشت‌،بصرفه‌تر می‌بود که تولید را به شکلی تنظیم کند که یک طبیعتی را نیز تا صدها سال دیگر داشته باشد. اکنون آن را خراب کرده است – بخصوص هوای دور و برمان را بطوری اساسی آلوده کرده است. انسان خیلی ناگهانی این را دریافته است که می‌بایست اقدامی در جهت نجات آن صورت پذیرد. اما اقداماتی هم که بالاخره صورت می‌پذیرد‌،ناچیز و کوتاه مدت اند. من فکر نمیکنم که سرمایه بتواند این وظیفه را به انجام برساند. 

مدت زمان تحت فشار قراردادن انسان فراتر از مرزهای جسمی و روحی وی همچنین‌،مدت زمان کوتاهی خواهد بود. انسانهای زیادی زیر این فشار کمر خم میکنند. آنها بیماران طولانی مدت میشوند‌،و رقم آن نیز روز بروز در حال افزایش است.

اعمال کردن سیاستی که منجر به تغذیه ی چاقی زا و کمبود فعالیت در بچه‌ها و جوانان میشود‌،از زمره همین اقداماتند. شاید هم بتوان گفت که این نقصان سیاست است. 

با اینگونه جملات که "آدم نمی‌تواند در اینکه مردم چه میخورند‌،دخالت کند" میتوان از خود دفاع کرد. آدم در اینکه بچه‌ها و جوانان فعالیت فیزیکی دارند یا نه نیز نباید دخالت کند. امروز انسان به جایی رسیده است که متوجه شده است که انسان می‌بایست از جانب جامعه دخالت کند‌،چرا که هزینه‌های مربوط به بیمارستان در آینده غیرقابل کنترل خواهند بود‌،زمانی که این جوانان مسن می‌شوند در حالی که ناراحتی قند و بیماری گردش خون دارند بخاطر اینکه تغذیه ی اشتباه و فعالیت فیزیکی کم داشته اند. علاوه بر این‌،این میتواند بر عرضه ی نیروی کار نیز تأثیر داشته باشد‌،وقتی که بسیاری ضعیف یا بیمار میشوند. بنابراین امروز دخالت در این مسئله ـ  که برای بسیاری‌،خیلی دیر شده است ـ  آغاز گشته است و شهرداری‌ها موظف شده اند که سیاست‌هایی بهداشتی اتخاذ کنند البته بدون اینکه بودجه ی کافی جهت این وظیفه را در اختیارشان قرار دهند.

 

سیاست‌های پولی کوتاه مدت

بحران بانکی و مالی ای که ما در حال حاضر شاهدش هستیم‌،خود یک مثال بارز بر کوتاه مدت بودن سیاست‌هاست. زمینه ی آن مستلزم توضیح مفصل‌تری است.

در سیستم سرمایه داری،-هر چیزی تا سرحد امکان بایستی تبدیل به کالا شود. پول نیز به همین شکل درآمده است و تا سطح وسیعی، از تولیدی که مبنای آن است مستقل گردیده است. با پول مانند سایر چیزهای دیگر میتوان معامله کرد. درست مثل این است که پول زندگی مستقل خویش را یافته است.

تا همین اواخر به دلار ارزش بالایی داده بودند. ارزشی که متناسب با این بود که تقریبآ تنها معیاری است که هر کسی می‌بایست در بازار جهانی بر روی آن حساب کند. اکنون ارزش آن کاهش یافته است و این به هر جهت به شکل گسترده ای متناسب با فاکتورهای روانی ای است که در حساب کردن بر روی آن یا عدم اطمینان به آن مؤثر میباشند.

وقتی که عوامل روانی بدین شکل نقشی تا این حد تأثیرگذار یافته اند‌،برای رهبران سیاسی ای که مسئولیت‌های اقتصادی دارند با اهمیت شده است که سیگنالهای مثبتی بفرستند، با اینحال تقلبی بودنشان خیلی راحت برملا می‌شود.

یک اطمینان و اتکاء به اقتصاد آمریکا سبب شده است که کشورهای دیگر – یا سرمایه دارها در کشورهای دیگر – مانند چین‌،روسیه و دولتهای نفت خیز عربی به آمریکایی‌ها پول‌هایی را قرض بدهند که آنها (آمریکاییها) بیش از آنچه که تولیداتشان به آنان اجازه داده است بتوانند مصرف کنند. میتوان گفت آنها در سطح بالایی با اعتبارات ـ  قرض کردن ـ- به زندگی خویش ادامه داده اند. آنها هزینه‌های نظامی خویش را در عراق و افغانستان تا حد بالایی با اعتبارات تأمین نموده اند. آنها سپس با پول قرض کردن بیشتر‌،از خارج,  سعی در نجات خویش از این بحران مالی نمودند.

این یک سیاستی بوده است که بر مبنای آن به جهانیان توانسته است چنین القاء کند که این امری بدیهی است که در آمریکا میتوان ـ  چه در عرصه ی خصوصی و چه در سطح دولتی ـ- با دنیایی از مصرف اضافی زندگی کرد.

ناگفته پیداست که چنین سیاستی بسیار کوتاه مدت خواهد بود. یک روز پولهای قرض گرفته شده بایستی بازپرداخت بشوند و وقتی که آمریکا قادر به آن نباشد‌،به معنای احتمال ورشکستگی برای آن خواهد بود و بالاخره بیشترین عواقب جدی را برای کشورهایی در بر خواهد داشت که اعتبارات در اختیار آن قرار داده اند.

بحران مالی ای که بخش عظیمی از جهان را درنوردید، معلول سیاستهای کوتاه مدت از جانب نهادهای اقتصادی ای بود که به کسانی پول قرض داده اند که در واقع توان مالی آنرا نداشتند. این پولها به امید رشد مداوم اقتصادی ای که از قِبَل آن مردم قادر به بازپرداخت قرض‌هایشان در مواعد مقرر باشند‌،قرض داده شده بود و حتی آنجائی که محاسبات و تخمین زنی‌ها می‌توانسته اند بر مبنای واقعیات استوار باشند نیز از قرض دادن اجتناب و گریزی متصور نبوده است چرا که رقبا این کار را می‌کرده اند. این جبر سرمایه است!

من در این نوشته سعی کردم جامعه ی سرمایه داری را به مثابه جامعه ای پر از تضادها که طبیعت این کره ی خاکی را و طبیعت انسانی را نابود میکند‌،تشریح کنم.  میتوان در مورد اینکه چگونه فرهنگ انسانی را نابود میکند نیز صحبت کرد. این خود میتواند یک مبحث کاملآ جداگانه ای باشد. نتیجه گیری اساسی من این است که سرمایه داری کنونی ما با گامهایی شتابان ما را به سوی یک فاجعه ی بزرگ برای طبیعت و برای انسانها نزدیک میکند.

این بدین شکل برای من دو سناریوی اصلی را ترسیم میکند:

۱ ـ  بیشترین احتمال 

سرمایه به یک تولید بی وقفه رو به رشد ادامه می‌دهد به طوریکه منابع جهانی را از مواد خام‌،آب‌،هوای پاک بشکل بیرحمانه ای لگد مال کرده و سرانجام فجایعی را در حجمی تابحال ناشناخته خلق میکند. توانایی بازتولید انسانی همچنان رو به افول می‌نهد و انسانهایی که ـ علیرغم این ـ  متولد میشوند بدلیل گرسنگی و بیماری از بین میروند. انسانیت نابود میگردد. 

این تصویر وحشتناکی است‌،اما این تصویری است که نه فقط در سر من شکل گرفته است بلکه محققان بسیاری روزبروز به عنوان یک احتمال بر آن انگشت می‌گذارند.

۲ ـ  احتمال کمتر

آدمیان از خواب غفلت بیدار شده و خواستار جامعه ای دیگر، یک جامعه ی انسانی، میشوند. جامعه ای که تمامی تولیدات برای رفع پاره ای از نیازهای انسانی صورت میگیرد‌،نه نیاز به سود. لجام گسیختگی وحشیانه ی تولید متوقف خواهد گردید و تنها آنچه که برای یک زندگی سالم و ساده نیاز است تولید خواهد شد. کالاهای تولید شده به گونه ای همبستگی وار بین مردم جهان تقسیم خواهند گشت. 

آنوقت ثروت شامل این خواهد بود که انسانها وقت و امکان برای ارتباط با یکدیگر خواهند داشت. لازمه ی چنین چیزی مسلمآ یک انقلاب سیاسی و اقتصادی در سطح همه ی جهان میباشد و انقلابی در شیوه ی تفکر انسانها. و این بدون شک تنها امکان ما نیز میباشد. آن را چگونه آغاز کنیم؟ 

من در آخر می‌خواهم سخنی از سمیرامین‌،اقتصاددان مشهور مصری را یادآوری کنم. او زمانی گفت که تنهاترین واقعیت وضعیت جهان امروز‌،اتوپیاست. ما ناگزیریم که در مسیرهایی کاملآ دیگرگونه بیندیشیم.



 

اسم
نظر ...